🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶.


🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت


🌟قسمت ۱۲۰

با ورود مولا علی علیه السلام جمعیت حاضر به وجد آمدند چون همگان می‌دانستند که اینک منبع علم الهی و خیلفه اصلی رسول الله پرده از‌ جواب هایی برخواهد داشت که خلیفه خود خوانده و ‌یارانش از دادن جوابها عاجز آمدند...

پس أبوبکر راهب را خطاب کرده و گفت: _کسى را که تو مىخواستى حاضر شد، آنچه مىخواهى از او بپرس!

راهب نیز روى به جانب آن حضرت نموده و گفت:
_اى جوان نامت چیست؟

فرمود:
_اسم من نزد یهود «الیا» و نزد نصارى «ایلیا» و نزد پدرم «علىّ» و نزد مادرم «حیدره» مى باشد.

راهب گفت:
_مقام و نسبت تو از پیامبر اسلام چیست؟

فرمود:
_من پسر عمو و داماد و همچون برادر پیغمبر هستم.

راهب گفت:
_به خداى عیسى قسم که تو مطلوب من هستى، به من خبر بده از آنچه خدا را نیست و آنچه از خدا نیست و آنچه خدا آن را نداند؟

فرمود:
_با فرد خبیر و آگاهى روبرو شدى،....
امّا اینکه گفتى«آنچه خدا را نیست» همان زوج و فرزند است که خدا را عیال و فرزندى نباشد.
و اینکه گفتى«آنچه از خدا نیست» عبارت است از ظلم که خداوند در حقّ هیچ کس ظلم روا ندارد.
و اینکه گفتى: «آنچه خدا آن را نداند»،خداوند براى خود هیچ شریکى را نمى‌شناسد.

راهب برخاسته و کمربند (نشان مذهبى) خود را باز کرد، و پیشانى آن حضرت را بوسیده و گفت:
_من شهادت مىدهم که خداوند شریکى نداشته و یگانه است و شهادت مى‌دهم که محمّد صلی الله علیه وآله از جانب خدا به مقام نبوّت مبعوث گشته است و شهادت مى‌دهم که تو خلیفه و وصىّ پیغمبر و امین امّت اسلامى و معدن دین و حکمت و سرچشمه علم و برهان هستى!. من نام تو را در تورات به عنوان «الیا» و در انجیل به عنوان «ایلیا» و در قرآن به عنوان «علىّ» و در کتابهاى گذشته به عنوان «حیدره» خوانده‌ام و من روى اطّلاعات خودم معتقدم که تو وصىّ پیغمبرى، و أمیر این حکومت، و از همه به این مکان سزاوارترى، پس جریان امور تو با این قوم چیست؟

أمیرالمؤمنین علیه‌السّلام جواب مختصرى از سخن راهب داد... و راهب برخاسته و اموال خود را تسلیم آن حضرت نمود.
و آن جناب علیه السّلام نیز همان لحظه تمام آن طلا و نقره را به فقرا و نیازمندان مدینه تقسیم و از مسجد بیرون رفت.

و راهب؛ مسلمان قصد بازگشت به شهر خود نمود....

فضه که شاهد تمام ماجرا بود، از اینکه باز واقعه‌ای رخ داده بود که دوباره آخرین وصیت رسول خدا که در حادثه غدیر بر همگان ابلاغ شده بود، آشکار و آشکارتر شد، لبخندی به روی لب آورد و آرام گفت براستی که :
_علیٌ مع الحق و الحقٌ مع علی...

🌟ادامه دارد....


🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی

قسمت بعد 121   *** قسمت قبل 119