🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶.


🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت


🌟قسمت ۱۱۴

فضه خادمه، با کودکی در آغوش وارد منزل مولایش شد، زینبین که اینک به او چون خواهر بزرگتر خود، وابسته شده بودند،...
با سرو صدا و شادی کنان به سمت فضه آمدند و از دیدن طفل شیره خواره و دست و پا زدن آن غرق لذت شدند...

فضه که شوق و ذوق بچه ها را دید، کودک را بر زمین نهاد و همانطور که بوسه ای از گونه حسین و زینب علیهماالسلام می چید گفت :
_ثعلبه در خدمت شماست ،اگر خوش دارید در کنارش باشید، بفرمایید

و سپس نگاهی به طفلش کرد و ادامه داد:
_او را به دنیا نیاورده ام و تربیت نمیکنم الا برای #خدمتگزاری خاندان علی بن ابیطالب

و سپس نگاهش را از کودک گرفت و به سمت بانوی خانه رفت، بانوی پاکی که بعد از فاطمه سلام الله علیها، همسفر و همراه علی علیه السلام شده بود و همان طور که میرفت، گفت :
_من هم میروم که کمکی به بانو نمایم.

بچه ها گرم بازی با طفل شیرخوار شدند و فضه به سمت مطبخ میرفت که ناگهان درب را زدند...
فضه راه خود را کج نمود و به طرف درب رفت، کاملا مشخص بود که کوبنده درب شتاب دارد...فضه عبا و روبنده را بر روی سرش مرتب کرد و درب خانه را گشود...
پشت درب کسی جز انس بن مالک نبود.
فضه سلام کرد و گفت :
_سلام علیکم ، چه امری پیش آمده که این چنین درب را با شتاب می کوفتی؟

انس همان طور که از بالای شانهٔ فضه نگاهش به داخل خانه و سمت درب اتاق علی علیه السلام بود گفت :
_ابوتراب،...ابوتراب خانه است؟

فضه نگاهی به رد نگاه انس کرد وگفت :
_مولایم در خانه است ، چه حاجتی داری؟

انس نفسش را محکم بیرون داد و گفت :
_حاجت حاجتمندان که زیاد است اما اینک دنیای اسلام محتاج او شدند، امری پیش آمده که خلیفهٔ رسول الله، ابوبکر از آن عاجز است و میخواستند بدانند اگر علی علیه‌السلام خانه است خدمتشان برسند و رفع حاجت کنند و آبروی اسلام را بخرند.

با این حرف انس، فضه متوجه شد که چه رخداده، آخر تازگی نداشت، گویا تمام مردم، حتی ابوبکر هم متوجه بودند،علم نیست مگر در دستان خلیفه بلافصل پیامبر صلی الله علیه واله، و خلیفه ای نیست مگر جز علی بن ابیطالب....

فضه آه کوتاهی کشید و خود را به کنار درب کشانید و راه را باز نمود و گفت :
_دنیای اسلام همیشه محتاج وجود ولیّ پیامبر خواهد بود، داخل شو و سخنت را خود با مولایم درمیان بگذار....

🌟ادامه دارد....


🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی

قسمت بعد 115   ****   قسمت قبل 113