🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶.


🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت


🌟قسمت ۹۳

فضه هیاهوی پشت درب را می‌شنید و در حالیکه که از چهار گوشه چشمانش اشک میریخت.. و کنار خانم خانه ایستاده بود ،به رذالت این مردم فکر میکرد...

هیزم ها را پشت درب انباشتند و عمر با صدای بلند طوری که علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها بشنوند،فریاد زد :
_ای پسر ابی طالب به خدا قسم ،یا باید از خانه خارج شوی و با خلیفهٔ رسول الله صلی الله علیه واله وسلم بیعت کنی یا اینکه این خانه را به همراه اهلش آتش میزنم.

در این هنگام فاطمه سلام الله علیها با بدنی تکیده به پشت درب آمد،...فضه بازوی او را رها نمیکرد، گویی میدانست چه اتفاقی در راه است... اما از طرفی بچه های فاطمه سلام الله علیها مانند گنجشککانی ترسان اطراف او پر پر میزدند، فضه هم نگران بانویش بود و هم نگران بچه‌های مظلومش،...

فاطمه با صدایی محزون ، فرمود:
_ای عمر، تو را با ما چکار است، چرا ما را با مصیبت خودمان وا نمی‌گذاری؟!

عمر با خشمی درصدایش فریاد زد :
_در را باز کن وگرنه آن را بر سر شما آتش میزنم

فاطمه سلام الله علیها با بغضی در گلو فرمودند:
_ای عمر آیا از خداوند عزوجل نمیترسی و برخانه‌ی من، خانه‌ی دختر پیامبرتان هجوم می‌آوری؟!

عمر که فقط در پی به سرانجام رسیدن هدف و مقصدش بود با شنیدن سخنان مادرمان زهرا سلام الله علیها ، حتی اندکی هم از کارش منصرف نشد و میخواست نشان دهد که مثلاً مرررد است، فوری آتش خواست و آن واقعه به وقوع پیوست....
هیزم ها که آتش گرفت، حِقد و حسد به جوشش آمد، کینه‌های بدر و حنین سرباز کرد و شد آنچه که نباید میشد...

فاطمه که هرم و دود آتش را دید و فهمید این جماعت نه حرمت سرشان می شود و نه دل داغدیده می‌فهمند و حتی نمیدانند که پشت درب زنی آبستن است و برای این زنان، حتی شنیدن فریاد خطرآفرین است ، چه برسد به آتش و تازیانه...

فاطمه سلام الله علیها خود را به گوشه‌ی درب و دیوار کشانید تا از گزند آتش در امان باشد...
و بچه‌ها به سمت مادر آمدن و فضه‌ هراسان خود را به انها رسانید و در آغوش گرفت تا به درب مملو از آتش نرسند و صدمه ای نبینند،...
در همین حین،اتش زبانه کشید و عمر با فشار دادن درب نیم‌سوخته،درب را شکست و داخل شد و غنچه‌ی نشکفته‌ی حیدر، در پشت درب پرپر شد...

زینب سلام الله علیها با دو چشم اشک بار تمام حواسش پی مادر داغدیده اش بود و وقتی متوجه شد میخ گداخته‌ی درب به سینه‌ی مادر فرو رفته،بر سر زنان به سمت درب خانه روان شد و اما تمام حواس فاطمه سلام الله علیها، پی ولیِّ مظلوم زمانش بود...😭😭😭

فاطمه سلام الله علیها سراسیمه ،بدون توجه به پهلویی که شکسته بود و میخی که در بدنش فرو رفته بود،در حالیکه فریاد میزد:
_یا ابتاه ،یا رسول الله.....

به سمت عمر رفت تا خود را بین او و مردش حائل کند...

در این هنگام عمر، شمشیری را که در غلاف بود بلند کرد به پهلوی مبارک مادرمان زهرای مظلومه فرود آورد با ضربه‌ی غلاف شمشیر، دردی در وجود مبارک دختر پیامبر پیچید و ناله‌اش را بلند نمود...

عمر ترس از این داشت با بلند شدن این ناله،دلهایی به راه آید و میخواست به هر طریقی صدای فاطمه سلام الله علیها را ببرد، شلاق را بلند کرد و بر بازوی نازنین سرور زنان عالم کوبید....
و خاک بر سرت ای دنیا که دیدی چه شد و از این داغ آتش نگرفتی....

ناله ی زهرا سلام الله علیها به آسمان بلند شد و بار دیگر این دختر داغدیده صدا زد:
_یا ابتاه یا رسول الله بیا و ببین امتت بعد از تو با تو چه کردند.‌‌...

با بلند شدن صدای زهرا و شلاقی که هوا را می‌شکافت تا بر بدن نازنین او فرو افتد،
غیرت حیدری شیرخدا به جوش آمد و....

🌟ادامه دارد....


🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی

قسمت بعد 94   ****   قسمت قبل 92