🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶.


🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت


🌟قسمت ۶۷ و ۶۸

جمعیت به جلو هجوم آوردند تا دست در دست مبارک علی علیه‌السلام گذارند و با او بیعت کنند، تا بزرگترین نعمت خدا را از آن خود نمایند، تا دین خود را با پذیرش ولایت امیرالمؤمنین، کامل نمایند، تا امام خود بعد از پیامبر را بشناسند و به امامتش گردن نهند.

در این بین فضه از کناری این صحنه را می‌دید، او متوجه شد دو نفر از مهاجرین که دخترانشان در عقد پیامبر بودند، جلو آمدند، #ابوبکر و #عمر ، جلوی پیامبر و علی ایستادند و همانطور که نگاهی به دو دست قفل شده در هم علی و رسول الله می انداختند رو به پیامبر گفتند :
_یا رسول الله ؛ آنچه که اینک فرمودید و ابوتراب را به عنوان امیرمؤمنان و ولیّ بلا فصل خود بعد از پیامبر معرفی کردید آیا خواستهٔ خداوند و امر پروردگار و رسولش بود؟

پیامبر سری تکان داد و فرمود :
_آری ،به خداوند قسم که حرف من نیست جز سخن خداوند و کلام حق ...

پس آن دو جلو آمدند و چندین بار رو به علی گفتند:
_مبارک باشد ، مبارک باشد ، مبارک باشد امیرالمؤمنین شدنت...
و جزء اولین نفراتی بودند که با علی علیه السلام ،به عنوان خلیفه بعداز پیامبر و جانشین رسول خدا ، بیعت کردند.

فضه نگاه به موج جمعیتی که شتابان پیش میرفت تا خود را به علی برسانند و با او بیعت نمایند، نمود، از شور و هیجان جمع ، هیجان او نیز افزون‌تر شد،
ناخوداگاه آهی کشید و گفت :
خدا کند،مردم این جشن را فراموش نکنند، این آیات خداوند را فراموش نکنند ، این بیعت با حیدر را فراموش نکنند...
اما تاریخ نشان داد که مردم فراموشکارند و غفلت زده....همانها که جزء اولین بیعت کنندگان بودند ، سردستهٔ بیعت‌شکنان شدند...کتاب خدا را سبک کردند و امانت رسول خدا را به خاک و خون کشیدند..

روز، روز بزرگی بود...عید، عید عظیمی بود... آخر در این روز اسلام کامل شده بود، اسلامی که شروعش از خلقت آدم ابوالبشر کلید خورده بود و در طول قرن ها و سالیان با نام های گوناگون و با پیامبران مختلف دست به دست شده بود و هرزمان تکمیل‌تر ازقبل به دست قومی با نامی و پیامبری دیگر میرسید، اینک در این روز اراده خدا بر آن تعلق گرفته بود که کامل شود...در غدیرخم کامل شود و با پذیرش ولایت امیرالمومنین علی‌بن‌ابیطالب کامل شود...و کاش بندگان قدر این #نعمت بدانند، همانا ولایت علی علیه‌السلام، حصار امن دین است مانند کلمه لااله الاالله و هرکس در این حصار وارد شود،ازگزندشیاطین در امان می‌ماند....
امر خدا نازل شد و توسط پیامبرش به مسلمانان ابلاغ شد، بیعتی که میبایست ستانده شود،ستانده شد، دینی که میبایست کامل شود، با این بیعت کامل شد و نعمت ولایت امیرالمومنین علی بن ابیطالب بر سر بندگانش باریدن گرفت.
کاروان‌ها به نوبت و کم‌کم از غدیرخم خارج شدند و هر کدام رو به سرزمین خود نمودند تا این خبر داغ و فرح‌بخش را به دیگر مسلمانانی که نبودند و نشنیدند ،برسانند.
کاروان مدینه النبی هم به نزدیکی های شهر رسیده بود، دل درون سینهٔ زائران خانه خدا به تپیدن افتاده بود ...

بوی عطربهشتی، عطری که شدیدتر از همیشه بود در شهر پیچید و مردم را به ورودی شهر به پیشواز پیامبر کشید...مردم شهر دسته دسته به استقبال پیامبر و همسفرانش می‌آمدند..عجیب اینکه همگان احساس کرده بودند، اتفاقی خاص افتاده ، گویی نوری از کاروان به آسمان می‌رسید... گویی مژده‌ای بس بزرگ درکار بود.
هرکسی که به کاروان میرسید ابتدا به محضر پیامبر شرفیاب میشد و بعد از عرض سلام و ارادت به طرف اقوام و آشنایان خود میرفت، کم کم زمزمه‌ای در کاروان پیچید ، حرفهای درِ گوشی بلند و بلندتر شد ...
حال همگان می‌دانستند که چه شده، خبر دهان به دهان و‌ گوش به گوش رسید ، آنان که در غدیر نبودند،می‌خواستند از قافله عقب نمانند ، پس با شتاب خود را به علی علیه السلام که همیشه در کنار روح و جانش محمد صلی الله علیه واله بود ، می‌رساندند و با تبریک مقام عظیمی که نصیب ابوتراب شده بود، با او بیعت می‌کردند. تا امام خود را پس از پیامبر بشناسند، تا جاهل و بی‌دین از دنیا نروند، تا آنها هم از این نعمت محروم نمانند.

فضه شور و شوق اهل مدینه را که میدید به وجد آمده بود و او هم چون بقیهٔ همسفران از عید فرخندهٔ غدیر و واقعهٔ هیجدهم ذی الحجه، برای زنان و دخترانی که گرداگردش را گرفته بودند،سخنها می‌گفت و داستانها بیان می‌نمود و آنچه را که دیده بود ، بدون کم و کاست به سمع دیگران می‌رساند..

هنوز کاروان، اولین ورودی مدینه النبی بود که کل شهر از خبری مسرت بخش پر شد.
اهل مدینه به حال علی و اهل بیتش غبطه می‌خوردند و در مسجد النبی اجتماع کردند تا آنها نیز در این واقعه سهیم باشند و چه شیرین روزهایی بود این ایام و چه شیرین نعمتی بود ،نعمت ولایت ابوتراب....

🌟ادامه دارد....


🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی

قسمت بعد 69 70   ****   قسمت قبل 66 65