🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۹
بالاخره وقت سفری دیگر فرا رسید، کاروان اندک اندک از شهر فاصله میگرفت، شور و هیجانی دربین کاروان و مسافرانش که اغلب سربازان و بعضی تاجران حبشی بودند، درگرفته بود...
قسمتی از کاروان، مختص هدایایی بود که نجاشی برای رسول خدا میفرستاد.شتری سرزنده با محملی زیبا و مخملی که با رنگ سرخ و درخشانش،به همگان میگفت که مسافرش از بزرگان است، مسافری که شاهزادهٔ گذشته و اسیر حال و کنیز آینده بود، پیشاپیش هدایا در حرکت بود.
دخترک ، که نجاشی نام میمونه را بر او نهاده بود سوار بر این شتر، در کجاوه به تنهایی نشسته بود و خوب میدانست به همراه او تعدادی دیگر از اسرا را به عنوان کنیز و غلام، راهی سرزمین عربستان کردهاند... و لطف پادشاه بود که او را بر دیگران برتری داده بود، وگرنه او هم به کنیزی میرفت اما نمیدانست که آیا آمیشا هم در جمع اسرایی که راهی مدینه بودند، هست یانه؟
درست است که او تنها و دور از سرزمین و خانواده افتاده بود و براستی تنهاترین فرد کاروان بود، اما حالا خدایی داشت که او را کفایت میکرد، خدایی که به تازگی با او آشنا شده بود....خدایی که همیشه بوده و هست و خواهد بود، نه فرزند دارد و نه پدر و مادر... نوریست بالای نور که هیچکس را توان دیدن او نیست اما همه کس او را در همه جا لمس میکنند و میبینند اگر دیدهٔ بصیرت داشته باشند.
میمونه، همانطور که در حال و هوای خود غرق بود ، اندکی پارچهٔ محمل را کنار زد و به جمعی که اطرافش،سواره و پیاده در حرکت بودند نگاهی انداخت، ناگهان در آن بین، متوجه مردی جوان شد که به او چشم دوخته بود...
مرد که سوار بر اسب بود، تا دید که میمونه به او نگاه می کند، انگار ذوقی درون دلش ریشه دواند، خود را به شتر او نزدیک کرد و سرش را پایین انداخت و با لحنی خاضعانه گفت :
_بانوی جوان ، امری دارید؟ چیزی احتیاج دارید؟ بفرمایید تا الساعه برایتان فراهم نمایم...
میمونه با تعجب به او نگاه کرد و گفت :
_شما کیستید و این محبت و توجهتان به من بابت چیست؟ آیا این توجهات هم سفارش نجاشی ، آن پادشاه عادل و مهربان حبشه است؟
مرد جوان که مشخص بود دستپاچه شده ، خجولانه سرش را پایین انداخت و با من و من گفت :
_راستش....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
قسمت بعد 10 **** قسمت قبل 8