🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶.


🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت


🌟قسمت 87 و 88

فضه شاهد بود که ابوبکر به همراه عده‌ای از صحابه به نزد عباس آمد و چون روبه‌روی ایشان رسید..ابوبکر بادی به غبغب انداخت، گلویی صاف کرد و گفت :
_خداوند محمد(صلی الله علیه واله) را به عنوان پیامبر شما و صاحب اختیار مؤمنان فرستاده است. خدا بر مردم منت نهاد و او را از میان همین مردم قرار داد تا اینکه پیامبر را به پیش خود فراخواند و «ریاست مردم را به خود آنها واگذار کرد تا خودشان، مصلحت خویش را به اتفاق ،اختیار کنند» مردم هم مرا به عنوان والی خود و مسؤل کارهایشان انتخاب کردند و من به یاری خدا هیچ سستی و حیرت و ترسی به خود راه نمیدهم و فقط به یاری خدا توفیق خواهم یافت، لکن مخالفی دارم که برخلاف مردم سخن میگوید و تو را پناه خویش قرار داده و تو هم قلعه ای محکم و خواستگاه و پناهی امن برای او شده ای!..ای عباس، تو هم باید یا بر آنچه که همگان اتفاق دارند و هم رأی شده‌اند، داخل شوی یا مردم را از عقیده‌شان برگردانی، حال ما پیش تو آمده‌ایم و پیشنهادی برایت داریم، ما میخواهیم سهمی از خلافت برای تو قرار دهیم تا برای تو و نسل بعد از تو این نصیب و سهم باشد، زیرا تو عموی پیامبری، اگر چه مردم با اینکه مقام تو و رفیقت علی را میدانند، اما در خلافت از شما رویگردانی کردند...

در این هنگام عمر هم به سخن در آمد تا آتش حرف‌های ابوبکر را تندتر کند و عباس بن عبدالمطلب را به هر طریق شده با خود همراه کند... تا دست از حمایت علی(علیه السلام) بردارد، پس ادامه ی سخنان ابوبکر را گرفت و گفت:
_به والله، از طرف دیگر ای بنی‌هاشم،بر پیامبرتان افتخار دارید،پیامبر از خانواده ی شماست...ای عباس؛ برای حاجتی نزد تو نیامدیم اما خوش نداریم که ایراد و فتنه ای بر سر آنچه که مسلمانان بر آن توافق کرده‌اند پیش آید و شما در مقابل ما قرار بگیرید، به صلاح خود و مردم نظر دهید!!


عباس بن عبدالمطلب ،سخنان این دو را که نه مطابق با عقل و منطق و نه مطابق با حکم خداوند بود شنید...
و در پاسخ گفت :
_خداوند محمد(صلی الله علیه واله) را همانطور که گفتی به عنوان پیامبر و صاحب اختیار مردم مبعوث کرد، اگر تو خلافت را بنا به حکم و امر پیامبر گرفته‌ای که همگان میدانند این حق ماست که غصب کرده ای و اگر به درخواست مؤمنین است، ما هم از آن مؤمنین بودیم و لیکن از خلافت تو اطلاع نداشتیم و مشاوره و سؤالی هم در این مورد از ما نکردی و بدان ما هم به خلافت تو رضایت نمیدهیم ،زیرا ما هم از مؤمنان هستیم،اما تو را دوست نداریم و خلافت تو را قبول نداریم....اما اینکه گفتی برای من هم سهم و نصیبی در خلافت باشد؛ اگر خلافت اختصاص به تو دارد برای خودت نگهدار که ما احتیاج به حق تو نداریم و اگر حق مؤمنین است پس تو حق نداری راجع به حقوق آنان دستور بدهی و یا اظهارنظر بکنی و اگر حق ماست (که طبق امر پیامبر و حکم خدا از ماست) ما به قسمتی از آن راضی نمیشویم(یعنی خلافت را غصب کردی ، باید آن را بگردانی)....اما آنچه تو‌ گفتی ای عمر، که پیامبر از ما و شما است. بدان که پیامبر درختی است که ما شاخه‌های آن و شما همسایگان آن هستید، پس ما از شما سزاوارتریم...و اما آنچه گفتی که از خواسته‌های پراکنده میترسیم، بدان کاری را که شما آغاز کرده اید ،ابتدای پراکندگی و اختلاف است.....و خداوند یاری کننده است.


و اینچنین بود که توطئه عمر و ابوبکر برای جلب حمایت عباس از خلافت غصبی‌شان، نافرجام ماند...
و پس از این مناظره، عباس بن عبدالمطلب شعری سرود به این مضمون و در هر کجا و هر زمان آن را میخواند تا به گوش همگان برسد:
گمان نمیکردم خلافت از بنی‌هاشم و از میان آنها از ابی‌الحسن علی علیه‌السلام، انحراف پیدا کند...آیا علی(علیه السلام) اولین کسی نیست که به طرف قبله نماز خواند؟ آیا او عالم ترین مردم به آثار و سنت های پیامبر نیست؟ آیا او نزدیک ترین مردم در دوران زندگی نسبت به پیامبر نبود؟ آیا او همان کسی نبود که جبرئیل در غسل و کفن پیامبر یار او بود؟ همان کسی که آنچه همه ی خوبا‌ن دارند او به تنهایی دارد و خوبی های او در این مردم نیست...هان ای مردم؛ چه کسی شما را از او‌ جدا کرد؟ باید او را بشناسیم! بدانید که بیعت شما آغاز فتنه هاست!!

و عالم و آدم شهادت میدهند، که سخنان عباس بن عبدالمطلب که خدا او را رحمت کند، عین حقیقت است،...

براستی علی علیه‌السلام نیست مگر ولیّ بلافصل بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله)، علی علیه‌السلام اولین مظلوم عالم ،همو ‌که عالم به بهانه ی وجودش ،موجودیت گرفت ....
و ولایت علی نیست مگر #آزمایشی از جانب خدا ،تا ما را محک بزند در عشق خودش...و خدا را بی‌نهایت شکر که ما ندای من کنت مولاه فهذا علی مولاه پیامبر را از ورای قرن ها شنیدیم و دل دادیم به دلدادگان الهی و جان می دهیم در راه این دلدادگی....
الهی مرحبا بر درگهت باد
که مادر هم مرا با یا علی زاد

🌟ادامه دارد....


🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی

قسمت بعد 89   ****   قسمت قبلی 86