کرامت بانوی دو عالم
همسرم به بیماری صعب العلاجی دچار شده بود. به سختی نفس میکشید. چند قدم که برمیداشت، نفسش به شماره میافتاد. صورتش سیاه میشد. میترسیدم اتفاقی برایش بیفتد. به سراغ یکی از پزشکان متخصص رفتیم. دکتری سرشناس و معروف بود. پس از معاینه، برای همسرم آزمایش و عکس نوشت. دکتر با مشاهده جواب آنها، قیافه اش درهم رفت. با ناراحتی پرسیدم:
_چی شده آقای دکتر! حالش خوب میشه؟
_متاسفانه بیشتر ریه ها از کار افتاده! دارو و درمان بی اثر است.
در اوج یأس و ناامیدی، همسرم را به خانه بردم. مضطرب و ناراحت بودم. شب «مفاتیح الجنان» را باز کردم. اوایل کتاب چشمم به عنوانی درشت افتاد:
«نماز حضرت فاطمه زهراء علیها السّلام». ناگهان فکری به ذهنم رسید. وضو گرفتم و آماده خواندن نماز حضرت شدم. بعد از نماز به سجده رفتم و مشغول گفتن اذکار شدم. در پایان حاجتم را از خدا خواستم:
خداوندا! به حق حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام همسرم را شفا بده! خودت عنایتی کن. تو را به مقام صدیقه طاهره قسم میدهم، سایه پر مهر همسرم را از سر کودکانم کوتاه نکن
نمیدانم تا چه مدت مشغول راز و نیاز بودم. بیوقفه گریه میکردم. در همان حال سجده خوابم برد.
بانوی بزرگواری بر بالین همسرم بود؛ به او ابراز لطف و محبت میکرد با دستهای مبارکش صورت او را نوازش میکرد. با وجودی که نقاب بر چهره داشت، احساس میکردم ایشان را میشناسم. انگار فردی در وجود من فریاد میزد: _این بانو، سیده زنان عالم، حضرت فاطمه است!
از خواب بیدار شدم. لبخند روی لبم نشست. یأسم به امید مبدل شده بود. با عجله خودم را به بالای سر همسرم رساندم، خواب بود. به آرامیی نفس میکشید. مثل همیشه سینه اش خس خس نمکرد. از آن روز حالش رو به بهبودی گذشت؛ طوری که چند هفته بعد، سلامتی خود را کامل به دست آورد. او را به مطب دکتر بردم. بعد معاینه، نگاهم کرد و با تعجب گفت:
حاج آقا؟!
بله
شما با این مریض چکار کردید؟!
مگه چی شده آقای دکتر؟
هیچ کسالتی نداره، به راحتی نفس میکشه، انگار نه انگار نارسایی ریوی داشته، چه کسی او را معالجه کرده؟
میخواستم جواب دکتر را بدهم که چشمم به تابلوی
*یا فاطمةالزهراء*
روی دیوار اتاق افتاد. بی آنکه چیزی بگویم ، با چشمان اشک آلود، تابلو را به دکتر نشان دادم