🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶.


🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت


🌟قسمت ۴۴

روزها از پی هم می‌آمد و میگذشت و فضه این شاهزادهٔ دیروز در کلاس شاهزادهٔ عالم هستی درس ها می گرفت...
درسهایی که در این خانهٔ خشت و گلی فرا می گرفت در هیچ قصری روی زمین یا هیچ‌ مکتبی در دنیا ،تعلیم داده نمیشد و اساتید این مکتب، درس شناخت خداوند را در آسمانها آموخته بودند ،گویی پروردگار عالم در گوششان با عشق این دروس را زمزمه کرده بود و انها با عمق جان، فرا گرفته بودند..
آری فضه از لحظه لحظهٔ حضورش در این خانهٔ ملکوتی استفاده می کرد و چه خوب این دخترک ده ساله ، عمق تمام اتفاقات را می‌فهمید، درک میکرد و به خاطر می‌سپرد، گویا میدانست که در آینده، خود باید استاد درس مکتب علوی و عدالت فاطمی باشد و می دانست...وظیفه ای سنگین بر دوشش خواهد بود پس خوب به گوش جان می‌کشید آنچه‌را میدید و می‌شنید تا استادی کامل و موفق باشد..
یکی از روزهای خوب خدا بود، درب خانه گشوده شد و بوی بهشت همراه با عطر محمدی در فضا پیچید و فضه چشمانش را بست و میخواست این عطر را با تمام وجود در ریه هایش حبس نماید،.. فضه با همان چشمان بسته هم می دانست که این عطر جز بوی عزیز رسول خدا صلی الله علیه واله نمی تواند باشد.
پیامبر وارد خانهٔ دخترش شد، علی و فاطمه و بچه ها ، همانند همیشه به استقبال پیامبر جلوی درب خانه شتافتند و همانطور که دست زهرا سلام الله علیها در دست پدر بزرگوارش بود و علی علیه السلام شانه به شانه او ‌حرکت میکرد به درب اتاق رسیدند و وارد اتاق شدند...
پیامبر در صدر اتاق نشست و علی و زهرا دو طرفش و بچه های کوچک این زوج آسمانی مانند پروانه دور و بر این گل خوشبوی محمدی می‌گشتند.

در این هنگام پیامبر رو به علی علیه السلام نمودند و فرمودند:
_خدا به من دستور داده است تا تو را به خود نزدیک گردانم و از تو دوری نجویم و مرا فرموده است که آیات قران را به تو بیاموزم و تو هم آنها را به خاطر بسپاری و این حق توست که آنچه را به تو آموزش می دهم به خاطر بسپاری..

در این هنگام بود که ناگهان حال پیامبر دگرگون شد، گویی فرشتهٔ وحی بار دیگر بر او نازل شده بود و میخواست شعری دیگر از غزل‌های خداوند در مقام و مرتبت معشوق خدا، علی اعلی ،خدمت این فرشیان عرشی، عرضه دارد...

🌟ادامه دارد....


🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی

قسمت بعد 45   ****   قسمت قبل 43_42