🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶.


🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت


🌟قسمت ۴۲ و ۴۳

و براستی حسین شفا پیدا کرده بود و حالا نوبت ادای نذر بود، کل خانواده و حتی فضّه هم در این نذر سهیم شدند...سه روز روزه شکرانهٔ شفای حسین کوچک...
اولین روزهٔ نذریشان داشت به افطار نزدیک میشد، علی علیه‌السلام که ساعتی قبل از خانه بیرون رفته بود، با دستی پر به خانه برگشت..فضه دوان دوان خود را به مولایش رسانید و جوهایی را که او آورده بود در بغل گرفت و به طرف آسیاب دستی رفت تا مشغول آرد کردن شود.

صدای آسیاب که بلند شد، فاطمه سلام‌الله‌علیها نیز خود را به او رساند و فرمود :
_فضه جان ، شما جوها را آسیاب کن و من هم هیزم و تنور را آماده میکنم تا پس از آماده شدن خمیر قرصی نان برای افطار بپزیم.

روز کم کم در پشت کوه‌های سربه‌فلک کشیده، پنهان میشد که افطار این خانوادهٔ ملکوتی هم آماده شد...سهم هرکس مقداری نان جو برای افطار بود...سفره پهن شد و همه بر سر آن نشستند، هنوز هیچ‌کس دست به نان ها نزده بود که کسی درب خانه را زد...
فضه خود را به درب رساند و آن را گشود و پشت درب فقیری را دید که گویی به بوی نان تازه به آنجا کشیده شده بود...
تا فضه از زننده درب گفت، فورا و بی تعلل هرچه در سفره بود را به آن فقیر دادند و فضه هم به تبعیت از بانویش و اهل خانه، سهم افطارش را به آن فقیر بخشید.
مرد تهیدست خوشحال از گرفتن نان‌تازه که عطربهشت را میداد، از درب خانه فاصله گرفت، او نمیدانست که همین نان جو تمام خوارکی موجود درخانه بوده و اهل خانه هم از صبح روزه‌دار بودند و لب به آب و غذا نزده اند‌..آن شب، ساکنان خانهٔ مولا علی روزه‌شان را با #آب باز کردند و شکر خداوند نمودند.
روز دیگر رسید و باز همه روزه دار بودند، از جوهای آرد شده، سهمی را برای امروز گذاشته بودند.. فاطمه سلام‌الله‌علیها با دستان مبارکش خمیر می‌نمود و فضه هم آتش تنور را به پا میکرد...باز هم روز به غروبش نزدیک میشد و در تقدیر این خانه نوشته شده بود تا واقعه‌ای دیگر رخ دهد.. تا دوباره به بهانهٔ این واقعه...خداوند عشقش را به علی و اولاد او جار بزند و باز هم آیه‌های قران بود که با علی معنا میگرفت و علی بود که در آیه‌های قرآن نمایان میشد...
باز سفره ساده افطار را گستراندند و چند قرص نان جو برای افطار روی آن قرارگرفت.
باز هم هنوز کسی دست به طرف نانها نبرده بود که درب خانه را زدند، گویا خداوند امتحانی دیگر برای این استادان دانشگاه هستی، داشت....فضه بی درنگ به سمت درب خانه رفت و این بار یتیمی درمانده، که تقاضای غذایی داشت را پشت درب دید...
حالا فضه هم میدانست که چه کند، دوباره تمام افطار ساده این خانواده آسمانی به یتیمی گرسنه بخشیده شد و فضه هم نیز سهمش را بخشید...یتیم که از بوی نان هایی که عطر بهشت را میداد و متبرک به دستان زهرا سلام الله علیها بود، سرمست شده و شادمان به طرف خانه اش حرکت نمود..و باز هم افطار اهل خانهٔ علی ،جرعه ای #آب شد...
روز سوم روزه.داری رسید، آخرین سهم جویی که مولا علی علیه السلام تهیه کرده بود، داشت نرم نرمک آرد میشد و آتش تنور به هوا میرفت و فضه همانطور که دلش همانند دل اهل خانه از شدت گرسنگی ضعف میرفت، نگاهی به شعله‌های سوزان چوب‌های داخل تنور کرد و با خود گفت : یعنی امشب ما،سهمی از این نان‌ها و رزقی از این افطار داریم؟!..نماز را خواندند و نان‌های گرم که هنوز حرارت از آنها بلند میشد و بوی نان تازه مشام هر گرسنه ای را مینواخت، روی سفره قرار گرفت..هنوز داغی نان به جان سفره ننشسته بود که باز درب خانه را زدند و همگان فهمیدند که دوباره افطارشان انفاق خواهد شد..فضه درب را گشود و این بار اسیری گرسنه که به بوی کرم اهل خانه به آنجا کشیده شده بود، طلب نان کرد...فضه هنوز به درب اتاق نرسیده بود که بانوی خانه، نان ها را در بغلش گذاشت و فرمود تا این افطار هم بار دیگر در راه خدا انفاق کنند..
گویی از آسمان ندایی بلند بود...که هان ای فرشتگان، خوان رنگارنگ بهشتی را بگسترانید که امشب خانواده علی علیه‌السلام قرار است غذای بهشتی را متبرک کنند.
سه شبانه روز،چیزی جز جرعه ای آب به لب اهل خانه نرسید، در شب سوم بود که پیامبر صلی الله علیه وآله به خانه علی علیه السلام وارد شد...
فضه چون مجنونی که عشقش را دیده، بوسه بر خاک قدم‌های پیامبر میزد و زهرا سلام الله علیها چون کبوتری پاک آغوشش را برای پدرش باز نمود و حسن و حسین کوچک، سراز پا نشناخته از سر و کول پدربزرگشان بالا میرفتند..
پیامبر درحالیکه دو کودک زیبایش را روی دوش قرار داده بود و دست زهرایش را نیز در دست داشت، همراه علی کنار سفره‌ای بهشتی نشستند..

پیامبر نگاه مهربانش را به یکی یکی اهل خانه دوخت و فرمود :
_چه کرده‌اید ای مدارهای آرامش زمین ؟!دوباره عشق خدایتان فوران نموده و باز هم برایتان شعر سروده...آخر هر عاشقی در وصف معشوقش شاعر میشود...براستی که خداوند عاشق این خانواده است و این خانواده سرسپرده خدایشان...خدا آیه ای بر من نازل نموده در ستودن شما، بشنوید تا غزل های پروردگارتان را برایتان بخوانم :
«آنان به نذر خود وفا میکنند و از روزی که شر آن همهٔ اهل محشر را فرا گیرد،میترسند و برای دوستی خدا، فقیر و مسکین و اسیر را طعام می دهند،(گویند) ما به خاطر خدا به شما غذا می دهیم و از شما هیچ پاداشی و حتی هیچ سپاسی نمی طلبیم، سوره انسان آیه ۹»

و براستی که فضه هم با عملی که از بانویش الهام گرفت و انجام داد، خود را مشمول این شعر زیبای خداوند خلقت نمود...

🌟ادامه دارد....


🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی

قسمت بعد 44   ****   قسمت قبل 40_41