🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶.


🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت


🌟قسمت ۲۲

در چشم بهم زدنی سواری خاک‌آلود با مرد جوان حبشی جلوی میمونه بود...
مرد حبشی نگاهی به میمونه که مشخص بود، بسیار کنجکاو است انداخت و‌گفت :
_ای برادر؛ می‌شود هرآنچه که برای دیگران گفتی ،اینجا هم بازگو کنی؟

مرد که از خستگی راه، نفس نفس میزد اما سخنی که می‌خواست بگوید، گوییا انرژی مضاعفی به او‌ میداد، گفت :
_چند روز است که سپاهیان اسلام در جنگ با یهودیان خیبر بودند، هر روز یکی از سرداران مسلمان برای فتح قلعه‌های مستحکم خیبر اقدام میکردند، اما هربار، شکست خورده و ناکام برمی‌گشتند، چندروز که گذشت و خبری از پیروزی نشد، پیامبر در جمع یارانش حاضر شد و فرمود:«فردا پرچم را به دست رادمردی می‌سپارم که خداوند بدست او پیروزی را نصیب ما میکند.» آن شب بحث بین تمام یاران پیامبر این بود که آن پرچمدار پیروز که خواهد بود؟ و هرکس به خودش ظن می‌برد و دعا میکرد این بزرگمرد شجاع او باشد تا اینکه صبح روز بعد مردم حضور پیامبر جمع شدند و منتظر بودند، دل توی دل ملت نبود و هرکس امیدوار بود که پیامبر، پرچم را به او بسپارد، اما پیامبر در بین یارانش چشم گرداند و گرداند، گویا مقصودش را نیافته بود و سراغ علی را گرفت...به آن حضرت عرض کردیم که علی بر اثر درد چشم بستری است،پیامبر امر کرد که علی را بیاورند...علی که آمد، پیامبر از آب دهان مبارکش بر چشم علی کشید و برای او دعا فرمود...چشم درد علی بلافاصله برطرف شد،بطوریکه انگار اصلا آن چشم بیمار نبوده است...سپس پیامبر، پرچم را به او داد و از او خواست که به میدان نبرد بشتابد...علی پرسید: «یا رسول‌الله، با آنها تا آنجا بجنگم که مسلمان شوند؟» پیامبر فرمود:«به آرامی به سوی آنان برو و در قلعه‌هایشان فرود آی و ایشان را به اسلام دعوت کن و حق خدا را بر آنان بگو، سوگند به خدا که اگر خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند، از شتران سرخ موی و گرانبها برای تو باارزش تر خواهد بود.» علی، این شیر مرد دنیای اسلام به پیش رفت ، طوری محکم و ثابت قدم برمیداشت که انسان می‌پنداشت زمین زیر پاهایش به لرزش است و ستایش او را می‌نماید... حیدرکرار مانند همیشه با شجاعت و صلابت رفت و خیلی زود به مقصود رسید، او مانند شیری ژیان با یک حرکت درب مستحکم و سنگین بزرگترین قلعه از قلعه های خیبر را از جا کند....آری پرچمدار پیروزی که پیامبر وعده‌اش را داد کسی نبود جز قاتل «عمروعبدود»... همو که کعبه برای تولدش تَرک برداشت، همو که در شب لیلة المبیت از آسمان برایش آیه۲۰۷ سوره بقره نازل شد...

میمونه غرق حیرت و شگفتی بود و با خود می گفت :
_براستی« علی» کیست؟

🌟ادامه دارد....


🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی

قسمت بعد 23   ****   قسمت قبل 21