🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۱۷
سرباز جوان به اینجای حرفش که رسید، میمونه با شور و شوقی که در صدایش موج میزد، به میان حرف او دوید و گفت :
_براستی که خانهٔ خدا ترک برداشت و از هم شکافته شد تا مادر این مرد بزرگ داخل شود و کودکش را به دنیا آورد؟!
مرد جوان بادی به غبغب انداخت و گویا از داشتن چنین مرادی که عشقش در جان او لانه کرده بود به خود مینازید، گفت :
_بله که شکافته شد، هنوز هم که هنوز است بعد از گذشت سالیان زیادی از این واقعه، جای آن تَرَک واضح و آشکار است، اصلا هر چه که اهالی مکی، دیوار کعبه را ترمیم کردند، این ترک پوشیده نشد که نشد و گمانم تا قیام قیامت هم برجا بماند، چون به نظر من، این ترک نشانهٔ عشق خداست به علی اعلی، این اوج مهر و احترام خداوند را به ابوتراب میرساند و تا دنیا دنیاست،باید باشد و شهادت دهد بر بزرگی و عزت این مرد که اگر تمام عرب را بگردید در شجاعت و دیانت و دینداری و پهلوانیاش نخواهی یافت، بیشک محمد برای علی خلق شد و علی برای محمد و اگر نبود علی، هیچ کس همتای دختر پیامبر در این عالم پیدا نمیشد...
آن مرد سرش را به سمت محمل نمود و ادامه داد :
_حال که به سرزمین مسلمانان میروی و گویا در تقدیرت نوشته شده باقی عمرت را در بین محمد و اصحابش باشی، احتمال زیاد سعادت زیارت خانهٔ خدا و دیدن آن تَرَک را خواهی یافت..
میمونه که حسی قوی درون جانش به غلیان افتاده بود و احساس میکرد، محبتی عجیب نسبت به این بزرگ مرد تاریخ در دلش فوران کرده،همانطور که صدایش از شدت هیجان میلرزید گفت:
_دل در دلم نیست برای دیدار رسول خدا و ملاقات با دامادش علی اعلی....راستی همسر این بزرگ مرد تاریخ چگونه زنیست ؟ از او برایم بگو ....
سرباز جوان لبخندی ملیح کل صورتش را پوشانید وگفت :
_از این بانوی مکرمه چه بگویم که تمام عرب خواهان او بودند و لیکن، علی همتا و همنشین او شد...
میمونه با شتاب گفت :
_از نامش بگو از تولدش بگو و از همه چی....هر چه میدانی بگو....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
قسمت بعد 18 **** قسمت قبل 16