🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۱۰۱
هنگامی که روشنگری ابوذر به اوج خود رسید،... عمر که سخت خشمگین و هراسان بود، از جا بلند شد و درحالیکه رویش را به سمت ابوبکر که بر منبر خانهٔ خدا تکیه زده بود، میکرد، گفت :
_چرا روی منبر نشسته ای و این مرد (علی علیه السلام) نشسته و با تو روی مخالفت دارد و برنمیخیزد تا با تو بیعت کند، آیا دستور نمیدهی تا گردنش زده شود؟!
عمر هم خوب میدانست که محال است از پس قهرمان خیبر، پهلوان عرب و کشنده عمروعبدود، همو که ندای آسمانی چنین خواندش «لافتی الاعلی و لاسیف الاذوالفقار»، برآید،.. اما چون اسدالله را دربند و به دور از ذوالفقارش میدید، چنین جسارتی پیدا کرده بود .
امام حسن و امام حسین علیهمالسلام که کودکانی بیش نبودند و مانند جوجه هایی دو طرف پدر را گرفته بودند با شنیدن اینسخن شروع به گریه نمودند...
علی علیه السلام آن دو بزرگوار را به سینه چسپانید و فرمود :
_گریه نکنید عزیزانم،
و با اشاره به ابوبکر و عمر ادامه داد :
_این دو نمیتوانند پدرتان را بکشند.
در این هنگام که قحطی مردان زمانه بود، ام ایمن که روزگاری قبل پرستار پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم،بود و حقیقت را با چشم و گوش خود دیده و شنیده و با عمق جان حس کرده بود، ازجابرخاست و جلو آمد و رو به ابوبکر گفت :
_ای ابوبکر، چه زود حسد و دورویی خود را ظاهر کردید!
هنوز حرف در دهان ام ایمن بود که عمر به اطرافیانش دستور داد که او را از مسجد خارج کنند و بلند گفت :
_ما را با زنان کاری نیست.
حال که عزمشان را جزم کرده بودند تا حقیقت را مکتوم دارند، حقیقتی که همه از آن باخبر بودند و هر کدام به دلایلی سعی در فراموشی آن داشتند، با حرکت ام ایمن، خون مردانگی بعضی از یاران حیدرکرار به جوش آمد...
و بریدهٔ اسلمی برخاست و گفت :
_آیا به برادر پیامبر و پدر فرزندانش حمله میکنید در حالی که تو همان کسی هستی که از میان قریش،شما را خوب میشناسیم
و رو به ابوبکر و عمر کرده و ادامه داد:
_آیا شما همان دو نفری نیستی. که پیامبر صلی الله علیه واله وسلم به شما فرمان داد تا خدمت علی علیهالسلام بروید و به ریاست و امیر بودن او بر مؤمنین سر تسلیم فرو آورید؟یادتان است که شما در جواب این حکم رسول الله ،گفتید: آیا این امر، دستور خدا و رسول است؟ و آن حضرت فرمودند :«آری...»
ابوبکر که راستی این سخنان را میدانست و میخواست با سخنی که میزند شبههای در اذهان مردم ایجاد کند، جواب داد:
_آری، همینطور است، لکن بعد از این فرمود: پیامبری و خلافت برای اهل بیت من جمع نمیشود.
بریدهٔ اسلمی تا این سخن #کذب ابوبکر را شنید، با لحنی غضبناک گفت :
_به خدا قسم که پیامبر صلی الله علیه واله وسلم اینچنین نفرمود و تو به پیامبر #دروغ می بندی، به خدا قسم در شهری که تو امیر آن باشی، سکونت نمیکنم.
در این هنگام عمر با شلاق دستش از جا بلند شد و همانطور که دستور میداد تا او را تازیانه بزنند، بریده اسلمی را هم از مجلس بیرون کردند...
و این است عدالت خلفایی که در گوش و کرنا میکنند، عدالتی که با غصب خلافت شروع شد و با بیعت هایی به زور شلاق و شمشیر ادامه داشت و عاقبتش شد چندین پاره شدن اسلام عزیز....
وقتی بریده اسلمی را نیز بیرون کردند، عمر تلف کردن وقت را جایز ندانست و رو به مولایمان گفت :
_برخیز ای پسر ابی طالب و بیعت کن....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی