🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤
🌟ولَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی
🌟عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۲ ص۱۳۶.
🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی #شاهزاده_ای_در_خدمت
🌟قسمت ۱۶
سرباز جوان لختی ساکت ماند و میمونه دل در سینهاش به تپشی سخت افتاده بود برای شنیدن ادامهٔ داستان و برای همین گفت :
_دیگر چه شد؟ باز هم بگو از محمد و از علی...
سرباز جوان نفسش را آرام بیرون داد و نگاهی به پردهٔ محمل انداخت و لبخندی روی لبش نشست، او خوشحال بود که همسفر چنین فرشتهٔ زیبایی شده و خوشحالتر بود که این دخترک به علائق او، علاقه دارد، پس اینچنین ادامه داد:
_ماه رجب بود و در شبی تاریک، زنی هراسان کوچه پس کوچههای مکه را میپیمود، ناگاه دردی در وجودش پیچید که از شدت آن درد، کودک درون شکمش، شروع به حرکت نمود...درد، لحظه به لحظه بیشتر میشد، ناگاه آن زن چشم باز کرد و متوجه شد مسیر رسیدن به کعبه را پیموده، همانطور که دست به کمر داشت و لباسش را در دهان برده بود تا از شدت دردصدایش بیرون نیاید،نزدیک کعبه شد و بر پردهٔ آن چنگ انداخت و آرام زیر لب زمزمه کرد...
«ای خدای کعبه، ای خدای ابراهیمنبی ، ای خداینادیده، به فریادم برس...گمانم موقع وضع حملم است و چه کنم منِ بینوا در این تاریکی شب و تنهایی که گرفتارش شدم.»
در این هنگام دردی شدیدتر در جانش پیچید، چون احساس میکرد ،وقت به دنیا آمدن کودکش است، خواست از حریم خانهٔ خدا دور شود،آرام پرده کعبه را رها کرد و میخواست از آنجا دور شود، ناگاه با صدای شکسته شدن چیزی به عقب برگشت...از آنچه که میدید شگفتزده شده بود، براستی که دیوار کعبه از هم شکافته شده بود و فرشتهای زیبا و نورانی او را به داخل کعبه فرا میخواند...«یا «فاطمه بنت اسد» ، داخل شو...»فاطمه داخل خانهٔ خدا شد و دیوار کعبه به هم آمد....صبح زود اهالی مکه، مشرکان و بتپرستان، دورخانهٔخدا جمع شدند و همگان از تَرَکی که خانهٔ بزرگ و مستحکم کعبه،برداشته بود، شگفتزده شده بودند و هر یک به دنبال جواب این سؤال بود... براستی چه اتفاق افتاده و چرا دیوار کعبه اینچنین شده؟ در این میان ابوطالب جلو آمد و امر نمود قفل درب کعبه را باز کنند...درب باز شد و زمانی که فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب با کودکی در آغوشش که به زیبایی آفتاب بود، از آنجا بیرون آمد، تعجب جمع بیشتر شد و وقتی که از علت حضور ایشان سؤال کردند و فاطمه واقعه را گفت هرکس سر درگوش دیگری برد و چیزی زمزمه نمود... و ابو طالب از داشتن چنین فرزندی خوشحال بود و با خود فکر میکرد... بیشک ارزش این فرزند که متولد کعبه بود از عیسی مسیح نیز بالاتر است،چرا کهوقتی حضرت مریم علیهاالسلام، درد زایمان بر او مستولی شد ، به ایشان امر شد که از حریم قدس که خانهٔ خدا بود بیرون رود وفرزندش را درصحرا به دنیا آورد ولی در اینجا برعکس شده بود و دیوار کعبه به یمن ورود این کودک از هم شکافته شده بود تا «علی» قدم به این دنیا نهد....
🌟ادامه دارد....
🖤نویسنده؛ طاهره سادات حسینی
قسمت بعد 17 **** قسمت قبل 15